رابرت دنیرو در ایفای شخصیت های بسته و دست نیافتنی برتری دارد - مردان سختی که اگر برای اولین بار آنها را ملاقات کنید ممکن است کمی کسل کننده به نظر برسند، اما زندگی درونی دارند که به ندرت به کسی اجازه دیدن آن را می دهند و برای خودشان راز هستند. دنیرو ۷۵ ساله بود که یکی دیگر از آن شخصیتها را در «ایرلندی» مارتین اسکورسیزی بازی کرد، که به نظر میرسد خلاصهای از زیرمجموعهای غنی از حرفه طولانی دنیرو است.
این فیلم که توسط فیلمنامه نویس استیو زیلیان ("فهرست شیندلر") از کتاب چارلز برانت "شنیدم خانه ها را نقاشی می کنی" اقتباس شده است، و در ساعت سه و نیم به نمایش در می آید، این فیلم متناوب زندگی نامه غم انگیز، خشن و خنده دار فرانک شیران است. ، یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم که به یک قاتل مافیا و سپس رهبر اتحادیه تبدیل شد و دوستی طولانی و گاه از نظر سیاسی با رهبر تیمستر جیمی هوفا (آل پاچینو) داشت. شما هر یک از سالهای دنیرو را در اجرای شگفتانگیزش حس میکنید، و همچنین سالهای پاچینو، جو پشی و هاروی کایتل را که برای فلاشبکها از طریق تصاویر رایانهای و همچنین آرایش آنالوگ و آرایش مو، «پیر» شدهاند، احساس میکنید. شما همچنین سالها را در بازیگران اصلی جوانتر (از جمله بابی کاناواله، کاترین ناردوچی، استفانی کورتزوبا، گری باسارابا و استفان گراهام به عنوان روسای باند، همسران و رهبران اتحادیهها) احساس میکنید.
و آنها را در جهت اسکورسیزی احساس میکنید که بیشتر از هنجارهای فیلم گانگستری او متفکرانه است (در زمانهایی به اندازه عکسهای مذهبی او مراقبهکننده است)، و به طرز ماهرانهای بین دورهها جابهجا میشود و از دیالوگ و صداگذاری استفاده میکند تا پرشهای زمانی یکپارچه شود. ساختار فریم-در-فریم-در-فریم یکی از پیچیده ترین ساختارهای حرفه اسکورسیزی است. اما اسکورسیزی، زیلیان و سردبیر قدیمی تلما شون میکر با چنان ظرافتی متوجه شده است که هرگز احساس بیحوصلگی و تعیین بیش از حد نمیکند، در حالی که ذهن یادآور گذشتههای دور، گذشته نزدیک و حال را در کنار هم قرار میدهد.

شات ابتدایی در خانه سالمندان می چرخد و فرانک را می بیند که تنها روی ویلچر نشسته است. او چنان حضور صخرهای دارد که از پشت به نظر میرسد که ممکن است مرده باشد. سپس دوربین دور تا دور میچرخد تا صورت خطدار، چشمهای ابری و موهای سفید او را آشکار کند. شروع به صحبت می کند. گفته های او تبدیل به روایت فیلم می شود. ما نمی دانیم که او این داستان را برای چه کسی تعریف می کند. خیلی دیر در فیلم، او را در حال صحبت با یک کشیش می بینیم. اما مخاطب واقعاً ما هستیم.
نیم ساعت پایانی - غوطه ور شدن در زندگی این پیرمرد، کاملتر از آنچه در هر فیلم آمریکایی که توسط کلینت ایستوود کارگردانی نشده بود ببینیم - چارچوب روشنگری را ارائه می دهد. این فیلم در مورد تلاقی جنایت و سیاست، تاریخ مافیا و تاریخ واشنگتن است. این کتاب به ظهور فیدل کاسترو در کوبا و تلاشهای سیا برای سرنگونی او، ترور رئیسجمهور جان اف کندی و جنگهای اوباش در دهههای 1960 و 70 میپردازد. اما این بیشتر در مورد سن، از دست دادن، گناه، پشیمانی است و اینکه چگونه می توانید مانند یک شی منفعل که تاریخ را فرا گرفته است، حتی اگر نقشی در شکل دادن به آن داشته باشید. اگر بخواهیم به روایت شیران از زندگیاش اعتماد کنیم (و بسیاری از مورخان جنایی هشدار میدهند که اینطور نیست)، او به طور نزدیک در چند لحظه مهم در تاریخ آمریکا نقش داشته است. و با این حال، ممکن است هنوز از «ایرلندی» دور شویم و او را به عنوان یک شخصیت منفعل ببینیم: زلیگ یا فارست گامپ گانگسترها - به دلیل نحوه بیان داستان، گویی او در مورد معنای آن و آنچه در مورد او می گوید انکار می کند. .
اگرچه او قادر به خشونت است و می تواند در یک لحظه آن را برطرف کند، اما به نظر می رسد فرانک بیشتر از حضور در پس زمینه نقاشی های دیواری عاقل اسکورسیزی، در پشت مردان پر سر و صداتر و عجیب و غریب تر (مخصوصا جیمی هوفا، که پاچینو با ذکاوت و ذوق بازی می کند، راضی است. حالت با صدای خشن، فریاد و خرخر). فرانک در اکثر موارد بی صدا و واکنشی است و در صحبت کردن با تظاهر به عدم درک سؤالاتی که از او می شود، از موقعیت های تنگ خارج می شود. او به دلیل قرار گرفتن در مکان مناسب یا ملاقات با افراد مناسب در زمان مناسب، چندین کار و شغل تعیین می کند. همانطور که او راهپیمایی اجتناب ناپذیر خود را در طول زمان و زندگی توصیف می کند، او انتخاب هایی را که با اراده آزاد خود انجام داده است (از جمله چندین قتل) را به عنوان چیزهایی توصیف می کند که به تازگی برای او اتفاق افتاده است.
این یک فیلم یکپارچه نیست. دیدن اسکورسیزی که به صحنههای مستقلی متعهد میشود که اغلب مانند طرحهای کمدی مردهای باز میشوند، قابل تحسین است. و حتی در سه ساعت و نیم، جنبههای خاصی احساس سوء تغذیه میکنند. بازیکنان اصلی حامی مانند کایتل (در نقش رئیس جنایی فیلادلفیا، آنجلو برونو)، کاناوال (در نقش فلیکس «تیغ لاغر» دی تولیو) و ری رومانو (در نقش وکیل تیمستر بیل بوفالینو، که عروسی دخترش بهانهای برای فرانک فراهم میکند تا به یک سفر ماشینی برود که به معنای واقعی کلمه به این موضوع اشاره میکند. ایده زندگی به عنوان یک سفر) همه به عنوان حضورهای بصری و احساسی ثبت می شوند، به خصوص زمانی که برای اولین بار آنها را ملاقات می کنید. اما درک اینکه آنها به عنوان مردم چه کسانی هستند یا در کنار اشتراک گذاری فضا چه نقشی در این روایت دارند همیشه آسان نیست. e با سرنخ ها (پسی که از زمان فیلم «مزرعه عشق» تیلور هکفورد در سال 2010 روی پرده بازی نکرده است، در نقش مربی فرانک، راسل بوفالینو، رئیس خانواده جنایتکار بوفالینو واقع در شمال شرقی پنسیلوانیا، تأثیر بسیار قوی تری بر جای می گذارد؛ او به اندازه «GoodFellas» خود ساکت و کنترل شده است. شخصیتهای «کازینو» نفرتانگیز و فرار بودند.
|